loading...
سایت تفریحی بریک
Admin بازدید : 352 یکشنبه 13 بهمن 1392 نظرات (0)

زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد. وقتی که دقیق نگاه کرد چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود.

زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک غول بزرگ پدیدار شد…!

زن پرسید : حالا می تونم سه آرزو بکنم ؟؟ غول جواب داد : نخیر !

زمانه عوض شده است و به علت مشکلات اقتصادی و رقابت های جهانی بیشتر از یک آرزو اصلا صرف نداره ، زن اومد که اعتراض کنه که غول حرفش رو قطع کرد و گفت : همینه که هست…

Admin بازدید : 130 یکشنبه 13 بهمن 1392 نظرات (0)

سلام دوستــــــــــــــان. امیدوارم خوب و سلامت باشید.امروز یک بازی جدید قرار دادم که خیلی مشته .بازیه نازیه.کم حجم و گرافیک عالی.دانلود نکنی از دستت میره.برای دانلود به ادامه مطلب بروید.منتظر مدیرجون باز جو دادیمنتظر

Admin بازدید : 119 یکشنبه 13 بهمن 1392 نظرات (0)

«جولی، همسر عزیزم، الان که این نامه را می خوانی جنازه من در استخر حیاط غوطه ور است. فراموش نکن خودکشی من تقصیر تو بود. شوهرت استفان»
جولی نامه را خواند و از اتاق آمد بیرون، به حیاط که رسید جنازه من را در استخر دید که از پشت در آب غوطه ور بود، با عجله شیرجه زد داخل استخر تا من را نجات دهد؛ اما یادش نبود که شنا بلد نیست، من هم از استخر آمدم بیرون!خنده

Admin بازدید : 125 یکشنبه 13 بهمن 1392 نظرات (0)

مردان قبیله سرخ پوست از رییس جدید می‌پرسند:
«آیا زمستان سختی در پیش است؟»
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه‌ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید»
بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»
پاسخ: «اینطور به نظر میاد»…
پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند
و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه:
«شما نظر قبلیتون رو تایید می کنید؟» پاسخ: «صد در صد»
رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند.
بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»
پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!
رییس: «از کجا می دونید؟»
>> پاسخ: «چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن!!

خیلی وقتها ما خودمان مسبب وقایع اطرافمان هستیم.

Admin بازدید : 136 یکشنبه 13 بهمن 1392 نظرات (0)

سلام به تمامی دوستان و دوستداران فوتبال.امروز برای شما بازی ای کم و بیش قدیمی را فراهم کرده ام که هنوز طرفدارانی دارد به همین علت گفتم آنرا با وجود قدیممی بودن آن برای شما بگذارم.بازی فیفا 2013 بازی امروز ماست برای  شما فقط برای اینکه خوش باشید.برای دانلود به ادامه مطلب برید.خنده مدیر جون دارم میبرمت فوتبال بارت نیس که توخنده

Admin بازدید : 144 یکشنبه 13 بهمن 1392 نظرات (0)

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

 


 

 

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

 

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

 

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.

Admin بازدید : 126 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

خرگوش می‌ره تو جنگل روباه رو می‌بینه که داره تریاک می کشه، 

می‌گه آقا روباهه این چه کاریه؟! پاشو بدوییم... شاد باشیم!     

می رن تا می رسن به گرگه. می بینن داره حشیش می کشه،

خرگوش می گه آقا گرگه این چه کاریه؟! پاشو شاد باشیم! بدوییم!

گرگم پا می شه می رن 3 تایی می رسن به شیره، می بینن داره

تزریق می کنه.


خرگوش می گه آقا شیره این چه کاریه؟! پاشو بدوییم... ورزش کنیم...

شاد باشیم! شیره می پره می‌خورش!


گرگ و روباه می گن چرا خوردیش؟! این که حرف بدی نزد!

شیره می گه: نه بابا! این پدرسگ هر روز یه قرص اکـس می زنه میاد

مارو دور جنگل میدوونه! خنده

Admin بازدید : 151 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم ؟


پسر: آره عزیز دلم . . .


دختر: منتظرم میمونی ؟


پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که

از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند و گفت ، منتظرت میمونم عشقم . .


دختر: خیلی دوستت دارم . .


... پسر: عاشقتم عزیزم . .
.
.
بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم

کم داشت ، به هوش می آمد ، به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را

زمزمه کرد و جویای او شد ..


پرستار : آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی . .

دختر: ولی اون کجاست ؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی

گذاشت و رفت؟


پرستار : در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد

رو به او گفت ؛ میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟


دختر: بی درند که یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد .. آخه

چرا ؟؟؟؟؟!!


چرا به من کسی چیزی نگفته بود .. بی امان گریه میکرد . .


پرستار: شوخی کردم بابا!! رفته دستشویی الان میادنیشخند

تعداد صفحات : 16

درباره ما
برچست:سایت تفریحی بریک|وبلاگ تفریحی|بهترین وبلاگ تفریحی|وبلاگ تفریحی بریک|وبلاگ تفریحی خوب|وبلاگ تفریحی عالی|وبلاگ|سایت|بهترین سایت تفریحی|دانلود آهنگ|ترول های جدید|داستان|بهترین سایت ها|سایت های تفریحی|وبلاگ های تفریحی|
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    قالب وبلاگ چطور است؟
    پخش آنلاین موزیک
    آخرین نظرات
    کدهای اختصاصی
    به سایت تفریحی بریک خوش آمدید.لحظات بسیار زیبایی رو برایتان آرزو مندم.
    خــبر هــای داغ(وبلاگ)

    1:انجمن این وبلاگ فعال شد

    2:با عضویت خود در این وبلاگ مارا خوشحال کنید

    3:ما را به دوستان خود برای پیشرفت این وبلاگ معرفی کنید

    4:کم و کسری و یا هر چیزی که خواستید بگید ما قرار میدیم

    5:از قالب ناراضی بودید اعلام کنید تا قالب را عوض کنیم

    6:مشکلی بود در نظرات اعلام کنید

    به امید پیشرفت

    زبان های دیگر سایت