«جولی، همسر عزیزم، الان که این نامه را می خوانی جنازه من در استخر حیاط غوطه ور است. فراموش نکن خودکشی من تقصیر تو بود. شوهرت استفان»
جولی نامه را خواند و از اتاق آمد بیرون، به حیاط که رسید جنازه من را در استخر دید که از پشت در آب غوطه ور بود، با عجله شیرجه زد داخل استخر تا من را نجات دهد؛ اما یادش نبود که شنا بلد نیست، من هم از استخر آمدم بیرون!
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
نظرسنجی
قالب وبلاگ چطور است؟
پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
کدهای اختصاصی
خــبر هــای داغ(وبلاگ)
2:با عضویت خود در این وبلاگ مارا خوشحال کنید
3:ما را به دوستان خود برای پیشرفت این وبلاگ معرفی کنید
4:کم و کسری و یا هر چیزی که خواستید بگید ما قرار میدیم
5:از قالب ناراضی بودید اعلام کنید تا قالب را عوض کنیم
6:مشکلی بود در نظرات اعلام کنید
به امید پیشرفت
زبان های دیگر سایت